در این مجال شما را به خواندن چند شعر از شاعران فارس که به ساحت مقدس امام رئوف تقدیم شده است فرا می خوانیم.
ای که از قبرت سراسر نور بیرون می زند
هادی فردوسی
ای که از قبرت سراسر نور بیرون می زند
زایر از دیدار تو مسرور بیرون می زند
رد شدی یک بار و یک عمر است بعد از رفتن ات
عطر از شبهای نیشابور بیرون می زند
از شلمچه تا خراسان عشق و مستی کاشتی
از مسیر حرکتت انگور بیرون می زند
با حضورت سور اسرافیل بر پا می شود
مرده هم از شوق تو از گور بیرون می زند
آب سقا خانه ات نهری است جوشان در بهشت
چون عسل از کندوی زنبور بیرون می زند
سازها هم عاشق ات هستند اگر وقت غروب
نغمه از نقاره و شیپور بیرون می زند
هر چه می خواهند نورت را بپوشانند باز
گنبد و گلدسته ات از دور بیرون می زند
ای بنازم ان امامی را که بعد از قرنها
هرگنه کار از درش مغفور بیرون می زند
کام شیرین ،چشم شیرین ،قامتت شیرین ترین
با حضورت چشمهای شور بیرون می زند
چونکه محشور است هر کس با امامش روز حشر
شیعه از قبر خودش مغرور بیرون می زند
عشق تو گاهی جنان گاهی جنون می اورد
کفر اگر از دامن منصور بیرون می زند
***
رباعی
عرفان پور
پرشورترین فصل تلاطم اینجاست
آیینهٔ چشمهای مردم اینجاست
از وسعت درگاه رضا فهمیدم
مشهد که نه، آسمان هشتم اینجاست
***
محمدمهدی سیار
بیمارها دارالشفا را می شناسند
اینجا تمام دردها را می شناسند
اینجا غریب و آشنا فرقی ندارد
اینجا غریب و آشنا را می شناسند
از هر دری در ماند هرکس آمد اینجا
درمانده ها باب الرضا را می شناسند
در این حرم حتی خدا نشناس ها هم ...
گاهی می آیند و خدا را می شناسند
ما چند سالی هست که مشهد می آییم
دیگر تمام شهر ما را می شناسند
بس که همیشه بودم اینجا دست و پاگیر
دیگر من بی دست و پا را می شناسند
ساده بگویم گنبدت را دوست دارم
بی چیزها تنها طلا را می شناسند
چه احتیاج است احتیاجم را بگویم ؟
اهل کرم فقر گدا را می شناسند
هرکس که رفته کربلا از این حرم رفت
با نام مشهد کربلا را می شناسند
***
قاسم صرافان
آسمان دلگیر بود اینجا، زمینش خسته بود
قرنها بال کبوتر، پای آهو بسته بود
سرزمین عشق بود اما سلیمانی نداشت
ملک عاشقها هزاران سال سلطانی نداشت
باده نوشان شهرشان یک عمر بیمیخانه بود
دست پیمان بستهی این قوم بیپیمانه بود
تا سحرگاهی ورق برگشت و خوش شد سرنوشت
آمد و خاک خراسان تکهای شد از بهشت
کعبه و حج فقیران بود، میدانی چه کرد؟
آمد و ذیقعده در تقویم ما ذیحجه کرد
سرزمین تشنهی ما بعد از آن میخانه داشت
ساقی خوش ذوق در میخانه، سقاخانه داشت
بعد از آن دستان ما در دست گوهرشاد بود
مثل عیسی قبلهی ما پنجره فولاد بود
تا که او را دیده، بند از پای آهو وا شده
از همان روز است چشمان آهوان زیبا شده
از همان روز است این دلها کبوتر می شدند
از تماس چوبپرها صاحب پر میشوند
چشم واکن کور مادرزاد! گنبد را ببین
نور صحن عالم آل محمد (ص) را ببین
چشم وا کن پارهای از پیکر پیغمبر است
یا علی گویان بیا! همنام جدش حیدر است
گوش کن اینجا دل هر سنگ میگوید رضا
سینه نقاره با آهنگ می گوید رضا
نور میگوید رضا انگور میگوید رضا
مشهد از نزدیک قم از دور میگوید رضا
مُهر میگوید رضا سجاده میگوید رضا
خضر اینجا بر درت افتاده می گوید رضا
السلام ای شمس! محتاج نگاهی ماندهایم
در شب تاریک و مرداب سیاهی ماندهایم
یک نظر کن تا که از دیوار ظلمت رد شویم
شاهد «نورٌ عَلی نورِ» تو در مشهد شویم