یکی از این شاعران، رضا اسماعیلی است که چند رباعی زیبا درباره حضرت شاهچراغ دارد و در دو مورد از آنها با اشاره به شهر شیراز به عنوان شهر شعر و شور و عرفان، میسراید:
دل برده ز دهر، خط و خال شیراز
دنیاست و حسرت وصال شیراز
با شاهچراغ، روز و شب محشورست
این چیز کمی ست؟ خوش به حال شیراز
صبح است و ندای ربنا میآید
گلبانگ خوش خدا خدا میآید
از میهن شعر و شور و عشق و عرفان
بوی خوش «مشهد الرضا» میآید
اسماعیلی در رباعی دیگری هم، شیراز را مورد خطاب خود قرار داده و میآورد:
از عشق، به سینه درد و داغیداری
از پرتو معرفت، چراغی داری
چشم تو به نور عشق روشن، شیراز!
چون در دل خویش، چلچراغی داری
او همچنین در اثر دیگری، پیوندی شاعرانه بین فال حافظ و حرم شاهچراغ برقرار میکند:
در خانه دل، خیال حافظ عشق ست
در حافظیه، وصال حافظ عشق ست
در باغ بهشت، با ملائک خلوت
در شاهچراغ، فال حافظ عشق ست
و اکنون رباعی دیگری از او را درباره این مناسبت با هم مرور میکنیم:
بینور تو، پیر معرفت گمراه ست
توفان شب است و دیو و دد در راه ست
تو شاهچراغ وادی عرفانی
نور تو، کلید فهم «بسم الله» ست
و اینک بخشی از شعر دکتر عبدالوهاب نورانی وصال، از استادان فقید دانشگاه شیراز را در مدح حضرت احمد بن موسی(ع) از نظر میگذرانیم، شعری که با قلمکاری در حرم آن حضرت نصب شده است:
ای قبله بارگاهت از رفعت
با عرش برین برابری کرده
نور تو فروغ زهره را بازار
خالی ز هجوم مشتری کرده
ای کشتی خاندان عصمت را
با تقوی خویش لنگری کرده
هر روز مکان و آستان تو
خلقی به امید یاوری کرده
مانند حسین، سرورِ احرار
در عرصه دین دلاوری کرده
شعر دیگر در این مناسبت، از آن غلامحسین عزیزآبادی است که بخشی از شعر او چنین است:
شاهچراغ، خاکِ تو از مشک برتر است
چون مرهمی به جان و دل ریشِ مضطر است
کوی ات صفای جان و دل ناامید خلق
در آن سکینه ای ست که از حیّ داور است
شیراز کوی رحمت و انوار اولیاست
شاهچراغ بر سر آن زیب و زیور است
این خاک تربتی ست، شفابخش زائران
بهتر ز سیم و هم زر و هم درّ و گوهر است
یا احمد بن موسی جعفر، ضریح تو
معمور باد و خرم، چو اینجا مطهر است
بیمارِ جان اگر طلبد او شفایِ خود
از غم رها، چو کوی تو بس روح پرور است
بیمار گر شفا طلبد از صمیم قلب
غالب، به درد گردد و بر غم، مظفر است
بیمارها شفا طلبند از حریمِ تو
چون پاره ای ز تربت و خاکِ پیمبر است
من نیز خود، شفا ز درت دیده ام بسی
هرکس شفا نیافت، بدان دیرباور است
بوسند خیلِ خلق، ضریح ات به صد امید
این تربتت به تربتِ جدّت برابر است
بیش از هزار بنده چو آزاد کرده ای
بوی بهشتِ مرقدت از عطر و عنبر است
قرآن، هزار جلد چو مکتوب کرده ای
وز کوی تو طلایه به خورشید، انور است
زین خاک، پرتویی ز حقیقت چو منجلی است
با چشمِ دل نگر، چو ملائک مصور است
هر دم، فرشته ها به صحن و سرای تو زائرند
آب حیات هر مَلِک، بر جام و ساغر است
نوشند زائران، همه آب بقای تو
سرچشمه گلابِ تو از حوضِ کوثر است
از تربتت، تلألو نوری ظهور کرد
آفاق از ضریحِ مطهر، معطر است
گیرد وجود شمع وجود از سرای نور
نور ستاره ها، همه زان ماه منظر است
آرامگاه شاهدِ حق، دستغیب و آل
نزدِ ضریح زاده ی موسی بن جعفر است
ذریّه خلیلی و از نسل حیدری
نبود عجب که خاکِ درت، عشق پرور است
قبر مقدسینِ شهر، بُود در کنار نور
شاهچراغ گلبنِ هر پاک پرور است
اینجا که خفته اند گُلان در کنار هم
این بوی خوش ز گلبن و گلهای پرپر است
زیباگلانِ پاک، که خلوت گزیده اند
هر گل طراوتش ز همین، پاک گوهر است
مست اند زائران درت از می الست
هرکس به عشقِ واله و مجنون دیگر است
خورشیدِ تابناک ز این در فروغ یافت
این هم، دگر طلایه ز محراب و منبر است
هر وقت آمدم که ببوسم ضریح تو
دیدم هزار دیده تو را حلقه بر در است
گفتم به عاشقی که چه اسرار عشق توست
با سر اشاره کرد که آن پیش سرور است
عشق علی و آل محمد مرا بس است
هریک چو هادی اند، چو خورشید انور است
عبدالرضا مروتی اردکانی هم شاعر دیگری است که در این باره شعری دارد و با اشاره به لقب دیگر آن حضرت یعنی «سید الاعاظم» سروده است:
در آسمان آبی چشمت شناورم
از بارش نگاه بهارانه ات، ترم
چشم تمام ثانیه ها بر ضریح توست
آورده ام هدیه گل اشک پرپرم
بر صفحه ی خیال دلم می کشم به شوق
از بارگاه پاک تو طرحی برابرم
فیض دعای ندبه کنار ضریح تو
شد قسمتم، که منتظر نور کوثرم
در سایه سار امن تو مأوا گزیده ام
ای سید الاعاظم و ای روح باورم
این واژه ها که هیئت زائر گرفتهاند
امید بر نگاه تو دارند، سرورم
گلهای نور چیده ام از باغ مرقدت
شاهچراغ، ای حرم سبز خاطرم
آه ای نگین حلقه ی شیراز! باز هم
لطفی نما که پا بگذارم در این حرم
و حُسن خاتم این گفتار، شعری است از میلاد عرفان پور که حضرت شاهچراغ را غریبترین شاه عالم میخواند:
شاه منی که مونس هر سال و هر دمی
شاهی ولی غریبترین شاه عالمی
باران اشک اذن ورود حریم توست
در هر کویر علت باران نمینمی
حیرت نکن از این که خرابم مقابلت
آخر همان که از ته دل دوست دارمی
بر شانههای تو حرم حضرت رضاست
عباس وار حامل راز محرمی
هر چند گنبد تو طلا نیست شاه من
در چشمهای خیس، طلای مجسّمی
ای معدن محبت شهر گل و غزل
هر قدر کشف میکنمت، باز، مبهمی
هر لحظه بی تو ماندن دنیا جهنم است
کاری کن ای بهشت، نماند جهنمی