در ادامه این اثر را می خوانید:
از زبان فرزندان شهدای مدافع حرم، به امید گوشه چشمی
هشت سالیست حال من خوب است عاشق صحن و گنبدی شده ام فکر و ذکرم شده است پابوسش هشت سالیست مشهدی شده ام !
ابتدا حال قصه ام بد بود هر دوا دکتری جوابم کرد تا مرا جاده سوی مشهد برد برد و مهمان آفتابم کرد
ماه شد قهرمان قصه من موج در موج، قصه زیبا شد طرح مردابی دلم خط خورد رود شد، رفت و رفت، دریا شد
عهد بستیم بعد از آن در صحن تا ابد زیر این عَلَم باشیم پدرم نذر کرد ما هر سال شب میلاد، در حرم باشیم # پدرم چشمه زلالی بود پاک، شاداب، با صفا، بی غش روی دوشش شکوفه و سبزه نبض سبز بهار در دستش !
رفت یکروز با رفیقانش جای دوری به جنگ بدخوها تا نترسند چشمها از شب تا نلرزند بچه آهوها !
##
شب میلاد حضرت نور است همه جا غرق شور و خوشحالی است پدر اما نیامده با ما چقدر جای مهر او خالی است
خواستم از پدر گلایه کنم حرف روی زبانم اما ماند مادر از چشمهای پر غمگینم « نذر بابا چه می شود؟! » را خواند
بغض تلخش شکست و گفت به من پدرت روی عهد خود با ماست او شهید مدافع حرم است مطمئن باش روح او اینجاست
لحظه ای رو به آسمان کردم بی هوا چشم من به ماه افتاد از دل آن کبوتری آمد بوی عطر پدر به راه افتاد !
.................................... #سیداکبر_سلیمانی |
|
|