
در آمد از دل شب تا چراغ را بزند
که تا جرقهٔ یک اختناق را بزند
شب آمد از دل خون، آتشی به پا سازد
که تا مگر سرِ این اشتیاق را بزند
به جان شب پره افکنده نور، تردیدی
که طاق را بزند یا رواق را بزند
اگر چه شعلهٔ این آفتِ قسم خورده
سه چار میوه خوشرنگ باغ را بزند
پسند خاطر پروانه ها فقط نور است
بگو که شب، خبرِ احتراق را بزند
...
بگو به مادر میهن که آتشیم و غرور
بگو که چشم بد از روشنای خاک تو دور
بگو درنگ نداریم داغ اگر بر داغ
که کنده ایم دل از داغ اختلاف و نفاق
بگو به دشمن دجال روسیاه پلید
«بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید»
حریمیان! ز حرامی مجال بستانید
مجال از این سگ زرد و شغال بستانید...
عبدالرضا قیصری
*******************
حالا
لشکری از شکوفههای سبز
از کربلا تا قدس
جوانه خواهد زد
و هرزه علفها
از بلندیهای جولان
تا پهنههای خانیونس
وجین میشوند
مارها
دوباره عصایی میشوند به دست تاریخ
تا برای جستجوی حقیقت
به دل نیل بزند
نام "اسرائیل"
از روی نقشه
سُر
میخورد
و در مدیترانه غرق میشود
و تو
ترانه فتح خواهی خواند
و آیههای اسراء لبخند میزنند
و ایلچیان نفرت
چون دستهی کلاغانی
که از شانهی درختی پیر برمیخیزند
به خانههایی که ندارند
برمیگردند
و این لکه سیاه
از صورت زمین شستهخواهد شد
محمد قریشی
*******************
نوبت ماست که بی نوبتیان برخیزیم
شیر شوریم که بی بَبر بَیان برخیزیم
شرر اندوخته ی سنگِ فِسانیم امروز
آتش خانه ی آن شب نَفَسانیم امروز
زود باشد که همه تیغ دو دم برگیریم
خبر از قلعه ی بی صاحب خیبر گیریم
مانه آنیم که از خصم عنود اندیشیم
مؤمنانیم، کی از قوم یهود اندیشیم
سیل کوهیم که خرسنگ به فرسنگ آریم
عرصه بر لنگ اٌلاغانِ دَغا تنگ آریم
گُربه را جنگ به حرف است و به گفتار آری
شور بختی است که غُرّیم به کفتار آری
شیر اگر هست بگو تا به ستیز آویزیم
اژدر ِهفت سر ِمعرکه را خون ریزیم
شب تار است بسازیم شبیخون اینک
جاده، بیجاده کنیم از رگه ی خون اینک
گرچه امروز در این معرکه ها تنهاییم
اُمّت واحده را معنی روشن ماییم
اُمّت واحده کو؟ ,بَدره ی پُر را بَرده
نیست اُمّید به حُکّام شکم پرورده
نیست اُمّید به حُکّام ِ حرامی مَسلَک
گول و غولند که در شهوت و شب مُستَهلَک!
لوک شَپِات زن و کف به دهن آورده
اَستر میخ کن و داغ زده، رَم کرده
اسب رایض کُش و در غاشیه دندان بُرده
شترِ شور چِش ِ دست شبان آزرده
امت واحده خود چیست? پریشان افکار
جمع پاشیده ی ترسیده ی طاقت افگار
رمه ی گرگ زده در شبِ مهتاب مُحاق
یا نه چوپانِ هراسیده ی هی هی شلتاق!
آری امروز در این معرکه تنها ایران
امت واحده را مسکن و مأوا ایران
حالیا امت اسلام ندارد حالی
نیست از غیرت معهود در او مثقالی
اَبر این گریه ز خود برق نخواهد انگیخت
امت واحده از شرق نخواهد انگیخت
وَحدَهُ وحدَه به این قومِ مُشَتَّت چه کند?
موجِ بی واهمه با کاهلی ِ بَط چه کند?
ترسم آن روز که غوغای قیامت خیزد
اُمت واحده در دامن کفر آویزد
مانه آنیم که از خصم عنود اندیشیم
مؤمنانم، کی از قوم یهود اندیشیم
امت واحده برخیز که تکلیف این است
بر تن خویش کفن پوش که تشریف این است!
غلامرضا کافی
24خرداد 1404
*******************
ای اسرائیل خبیث
ای آنکه به بی هویتی پابندی
داری توبه شیطان دغل پیوندی
درحمله به ایران دلاور مردان
بادست خودت قبرخودت راکندی
ماپیرو اهلبیت و قرآن هستیم
ازجام ولایت علی سرمستیم
آنسان که علی فاتح خیبر گردید
ما نیز کمر بهر شکستت بستیم
احد ده بزرگی
*******************
ما مردم حق باور غیرتمندیم
درحمله به کفرپیشه بی مانندیم
دیروز اگرچه خون دل باریدیم
امروز ولی به ریششان میخندیم
ماشیردلان عرصه پیکاریم
سرسوده بپای حیدرکراریم
برفرق سرخیبریان صهیون
پیوسته چو ذوالفقار آتشباریم
احد ده بزرگی
*******************
مژده ای لشکر حق! اذن جهاد آمده است
وقت آتش زدن تیرهی عاد آمده است
باز هنگامهی جولان سپاه علویست
موسم فتح تلاویو به فرمان ولیست
صبر کافیست دگر وقت خروش غضب است
وقت آموزش غیرت به سران عرب است
این خبر را برسانید به خرگاه جهود
نیل آغوش گشوده به هوای نمرود
هله ای قوم حرامی در دوزخ باز است
بر حذر باش! که این حادثهها آغاز است
بر حذر باش که این اول ویرانیهاست
این فقط ذرهای از قدرت ایرانیهاست
بعد از این خواب حرام است به چشمان شما
وقت آن است که زایل بشود جان شما
شیعه با دشنهی بُرّای حسین آمده است
قوم احرار به تکرار حنین آمده است
محمد قریشی
*******************
با لحن سرخ زخم بگو پاسخ مرا
ای خون، شتک بزن که بشویی رخ مرا
خوابیده ام به شیوه ی شب در قرون خویش
خواب از سرم مگر بپرانی به خون خویش
تنها به قصد زخم به این خواب سر بزن
بیداری است رگ رگ من، نیشتر بزن
چک چک اگر که خون بچکد از جبین من
در ظهر حشر، سرخ شود آستین من
گفتی صیام آمده، فصل بهار دل
گفتم به تشت خون بزدایم غبار دل
سجاد حیدری قیری
*******************
به نخل های سرافراز قد خمیده سلام
به برگ ها،به خزان های داغدیده سلام
به سبزه های تناسخ، به شبنم ملکوت
به مرتعی که تبسم در آن چمیده سلام
به شب در آن لحظاتی که پلک بگشاید
به چشم سرخ و شگفتانه ی سپیده سلام
به روز اول خلقت، به شام آخر حشر
به نفخه ای که به جان شفق وزیده سلام
به بال بال قضا و به گام گام قَدَر
به آن پرنده که هرگز قفس ندیده سلام
به کودکان معابد که پیر راه شدند
به رد پای قدم های نورسیده سلام
به ور کشیدن کفش و دویدن و تردید
به جمع قمری از آشیان پریده سلام
به کوزه کوزه ی شیرین منزل زنبور
به اسم اعظم اذکار ناشنیده سلام
به آیه های نجابت، به سینه ی مشروح
به نغمه های رسولان سر بریده سلام
به دار و جوخه ی آتش، به تیغ حمامی
به ساقه ای که از آن شهد جان چکیده سلام
سلام بر همه ی مردگان زنده شده
به انتظار شکفتن، به آب دیده سلام
سلام بر عدد بیت های این مکتوب
به سر، به نقش قلم های آبدیده سلام
از ابتدای بشر تا به انتهای زمین
به هر دلیر که در خون خود تپیده سلام
به خط کهنه ی این بندهای رازآلود
به شاعران، به صبوران برگزیده سلام
سجاد حیدری قیری
*******************
دو رباعی از محمدعلی حق جو
ای خصم بیا و خشم مارا بنگر
در پاسخ ما دست خدارا بنگر
با دست خودت گور خودت را کندی
حالا بنشین روز جزا را بنگر
خون است که در کف خیابان جاریست
خشم است که از دیدهی گریان جاریست
آتش به تمام خانههاتان بزند
این داغ که در رگان ایران جاریست
*******************
پیر ما فرمان دهد تا پای جان می ایستیم
بی هراس از فتنه آخر زمان می ایستیم
ما صدای پای فرداییم و تا صبح ظهور
پابه پای بچه های آسمان می ایستیم
عزم ما از برکت شب گریه های مادر است
سوگوار آن مزار بی نشان می ایستیم
چادر مادر به ما درس ولایت داده است
با تولای امیرمومنان می ایستیم
رمز مردان کلنا عباسک یازینب است
از حلب تا قلب تهران بی نشان می ایستیم
هر که سازش کرد از دشمن هراسان می شود
در مصاف زورگویان جهان می ابستیم
گرچه چون شمعیم اما ذاتمان خورشیدی است
درمسیر مبهم باد خزان می ایستیم
سایه جنگ از سر ما کم نشد جز با دفاع
تا قیامت بر سر این آرمان می ایستیم
پیش ما بالا و پایین رفتن دنیا یکی ست
چون الف در مرکز این لامکان می ایستیم
جیره خوار جیفه دنیا نباید بود و ما
برخلاف بندگان نام و نان می ایستیم
دل به ابراهیم بستیم و تبر بر دوشمان
در میان آتش نمرودیان می ایستیم
ضامن آهو پناه بی پناهی های ماست
تا قیامت بر در این آستان می ایستیم
مردی از ذریه زهرا امیر قافله ست
زین سبب در سایه این کاروان می ایستیم
میهمان سفره ی نوریم و تا صبح وصال
در پناه حضرت صاحب زمان می ایستیم
هاشم کرونی