بازنشر شعری از یوسف رحیمی به پیشگاه حضرت امام محمد باقر علیه السلام

این شعرها بهانه‌ی عرض ارادت است!

این شعرها بهانه‌ی عرض ارادت است!
یکی از زیباترین تعبیرات برای حضرات ائمه اطهار علیهم السلام عبارت انسان ۲۵۰ ساله است. تعبیری که نام یکی از آثار مقام معظم رهبری نیز هست. با این همه رجوع ما به این انوار الهی یکسان نبوده و عموما توفیق عرض ارادت به همه این انوار شامخه الهی را به اندازه هم نداشته ایم.
شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۵:۰۰
کد خبر :  ۱۳۷۰۹۶

به گزارش روابط عمومی حوزه هنری انقلاب اسلامی استان فارس، شاعران نیز برخی از این فرازها را پر رنگ تر در قالب واژه ها ریخته و عرض ارادت کرده اند و برای بخشی از این فرازها کمتر فیض و توفیق یافته اند. 

در سال های اخیر موجی معنوی راه افتاده و شاعران به این موضوعات گرایش داشته اند. نقش برخی رویدادها از جمله شب سعر عاشورا که ۳۵ سال به صورت مردمی و غیر دولتی و هیأتی برگزار شده و برنامه های چون سوگواره حضرت ام کلثوم و سوگواره زنان عاشورایی و ده ها رویداد دیگر را نمی توان نادیده گرفت.

از دیگر منظر، برای برخی شخصیت های عاشورا در تاریخ سعر فارسی انگشت شمار شعر گفته شده بود و اگر چیزی هم بود نوحه سرایی بود. نظیر حضرت امام محمد باقر علیه السلام و بانوی بزرگوار حضرت ام البنین سلام ا... علیها که  در سال هایی سوژه شب شعر عاشورا تکریم آن والاتباران بود و همین مساله سبب خیر شد و ده ها شعر سروده شد و کتاب هایی برای آن حضرات منتشر شد. و یا کنگره شعر حضرت ام کلثوم سلام ا... علیها که سبب خیر سرایش برای آن بانوی مکرم شد.

... باری به شعر بپردازیم. مجال امروز  را به شعری  در ستایش و عرض ارادت به ساحت پنجمین خطبه خوان عاشورا حضرت مولا امام محمدباقر علیه السلام از یوسف رحیمی شاعر و طلبه ای از دیار مرودشت و ساکن قم اختصاص داده ایم که با هم مرور می کنیم.

 

موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم

پرواز می شویم و به بالا نمی رسیم

 

این بالها شبیه وبالند، ابترند

وقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم

 

این چشمهای خیس و تهی دست شاهدند

بی تو به جلوه زار تماشا نمی رسیم

 

تا بی کرانه های حضور خدائی ات

پر می کشیم روز و شب اما نمی رسیم

 

باشد اگر تمام جهان زیر پایمان

حتی به خاک پای تو آقا نمی رسیم

***

این حرفها نشانه‌ی تقصیر فهم ماست

حیران شدن میان صفات تو سهم ماست

 

دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری!

از مرز عقلهای زمینی فراتری

 

ای بی کرانه! لا یتناهی است وصف تو

آئینه‌ی صفات الهی است وصف تو

 

مبهوت جلوه های جلالت کمیت ها

کی می رسد به درک کمال تو بیت ها

 

ای باشکوه از تو سرودن سعادت است

این شعرها بهانه‌ی عرض ارادت است

 

هفت آسمان به درک حضورت نمی رسد

خورشید تا کرانه‌ی نورت نمی رسد

 

محراب را که عرصه‌ی معراج می کنی

جبریل هم به گرد عبورت نمی رسد

 

چشم مدینه مات سلوک دمادمت

بوی بهشت می وزد از خاک مقدمت

 

محو خودت تمام سماوات می کنی

از بسکه عاشقانه مناجات می کنی

 

آقا کلیم طور تمنا شدیم و بعد

دلتنگ چشمهای مسیحا شدیم و بعد

 

مثل نسیم در به در کوچه ها شدیم

با چهره‌ی محمدی ات آشنا شدیم

 

ای مظهر فضائل پیغمبر خدا

آئینه‌ی شمایل پیغمبر خدا

 

شایسته‌ی سلام و تحیّات احمدی

احیا کننده‌ی کلمات محمدی

 

نور علی و فاطمه در تار و پود توست

شور حسین و حلم حسن در وجود توست

 

قرآن همیشه آینه‌ی تو انیس توست

تفسیر بی کران معانی حدیث توست

 

قلبش هزار چشمه‌ی نور و معارف است

هر کس به آیه ای ز مقام تو عارف است

 

روشن ترین ادلّه‌ی علمی است سیره ات

وقتی که حجّتند به عالم عشیره ات

 

هر کس که تا حضور تو راهی نمی شود

علمش به جز زیان و تباهی نمی شود

 

هر قطره که به محضر دریا نمی رسد

سر چشمه‌ی علوم الهی نمی شود

 

بی بهره است از تو و انفاس قدسی ات

اندیشه ای که لا یتناهی نمی شود

 

جابر شدن زراره شدن با نگاه توست

آقای من اگر تو نخواهی نمی شود

 

کون و مکان اداره شود با اراده ات

عالم دخیل بسته به نعلین ساده ات

 

فردوس دل اسیر خیال تو می شود

آئینه محو حسن جمال تو می شود

 

دریاب با نگاه رحیمت دل مرا

وقتی که بی قرار وصال تو می شود

 

یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا

تا بی کرانی ملکوتت ببر مرا

 

سائل کنار ساحل لطفت چگونه است

دستان با سخاوت دریا نمونه است

 

من را که مبتلای خودت می کنی بس است

اصلاً مرا گدای خودت می کنی بس است

 

قلب مرا ز بند تعلق رها و بعد

دلبسته‌ی خدای خودت می کنی بس است

 

در خلوت نماز شبت مثل فاطمه

شایسته‌ی دعای خودت می کنی بس است

 

شبهای جمعه سمت مدینه که می بری

دلتنگ کربلای خودت می کنی بس است

 

امشب برای ما دو سه خط از سفر بگو

از کاروان خسته و چشمان تر بگو

 

روزی که بادهای مخالف امان نداد

هفت آسمان به قافله ای سایه بان نداد

 

خورشید بود و سایه‌ی شوم غبارها

خورشید بود همسفر نیزه دارها

 

دیدی به روی نیزه سر آفتاب را

دیدی گلوی پرپر طفل رباب را

 

دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود

تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود

 

در موج خیز شیون و ناله دویده ای

تا شام پا به پای سه ساله دویده ای

 

گل زخمهای سلسله یادت نمی رود

هرگز غروب قافله یادت نمی رود

 

هم ناله با صحیفه‌ی ماتم گریستی

یک عمر پا به پای محرم گریستی

ارسال نظر